۳ بهمن ۱۳۸۹

سبک سری

رفتم آرایشگاه موهایم را کوتاه کردم . آرایشگر یک روش عجیبی برای کوتاه کردن مو داشت ؛ موها را دسته دسته  می کرد و می پیچاند و می پیچاند بعد قیچی می کرد . و دوباره  یک دسته دیگررا پیچان پیچان می کرد و  قیچی می کرد .خلاصه  به نحو تحسین برانگیزی دقیقا ٌ همان کاری را کرد که من نمی خواستم انجامش دهد . یعنی کوتاه کردن  موها تا سرحد ممکن .
 مو برای  زن های خانواده من یک پدیده  مبارزاتی است. نمی توان سرسری از آن گذشت یا هر وقت که وقتش نبود کوتاهشان کرد  .درست از زمانی که عمه ی مادرم در دوازده سالگی مجبور به ازدواج اجباری با پسرخاله اش شد درحالی که عاشق پسر دیگری بود و شب قبل از ازدواج رفت توی اتاق و با چشمهای اشکبار موهایش را تا بالای گوشهایش کوتاه کرد این شیوه به یکی از روشهای مبارزاتی زنان خاندان مادری من تبدیل شده است  . ازخواهرها و خاله ها و عمه های مادرم که بگذریم در خانواده ما خواهر بزرگم پیش کسوت این شیوه مبازراتی بود دقیقا از روزی که بخاطر فشارهای مادر برای انتخاب یکی از خواستگارهایش موهایش را کوتاه کرد . یک روز رفت توی حمام و ده دقیقه بعد مرا صدا زد .وقتی او را دیدم با موزر دو سوم موهای سرش را زده بود و چون دستش به پشت سرش نمی رسید از من کمک می خواست . همین که موهایش را زدم و تمام شد سرش را این طرف و آن طرف تکان  داد و باخوشحالی گفت : هیچ وقت اینقدر احساس سرسبکی نکرده است .
یکبار هم خواهر کوچک این کار را کرد. اوبه مهمانی  رفته و شب دیربه خانه آمده بود . پدرم دعوایش کرد . او موهای شکن اندر شکن پیچ در پیچی داشت اما فردا صبح وقتی سر صبحانه سرو کله اش پیدا شد هیچ مویی روی سرش نبود همان شب موهایش را چیده بود و بعد هم تیغش زده بود .
من مورد چهارم بودم  فردای روزنامزدی امان  آقای خانه به خانه ما آمد . من برای یک برنامه کارآموزی دانشگاهی در خرم آباد فرم پر کرده بودم و باید به آنجا می رفتم . واضح است آقای خانه موافق نبود و من عصبانی شدم . من چه می دانستم آقای خانه چه خوابهای شیرینی برای روزهای نامزدی امان دیده اند . بنابر این همان روز رفتم جلوی آینه وموهایم را تا بیخ بیخشان با قیچی کوتاه کردم . بعد هم به ابتکار خودم موهایم را به بدرنگ ترین رنگ ممکن رنگ کردم .بیچاره آقای خانه که بطور کامل  مایوس شده بود بدون خداحافظی  رفت .  دو روز بعد من سوار اتوبوس شدم و با یکی از دوستانم به خرم آباد رفتیم برای سه ماه آنجا بودم , البته هر روز با روداری هر چه تمامتر به آقای خانه  نامه های فدایت شوم  می نوشتم ( منت کشی بود دیگردر مایه ی همین چیزهایی که اینجا می نویسم  ) به شیوه خودم  از اوعذر تقصیر می خواستم . او هم البته سکوت کرده بود حتی یک زنگ کوچک به من نزد . اما از من دل هم نبرید . آنقدر دیر به خانه برگشتم که موهایم درآمدند و شکل و قیافه ای گرفتم .
 یادش بخیر شبهای خرم آباد زیر پای فلک الافلاک درفضای باز  باشگاه افسران شام خوردن .چه سبک سر بودم من .

۱۹ نظر:

fati.a گفت...

ايول.خيلي باحال بود.ياد خودم افتادم وقتي موهامو كوتاه كرده بودم .انقدر ميزان سبكسريم بالا رفته بود كه همه اطرافيان ترسيده بودند...
اما الان موهام بلنده بلنده تاكمرم...
اتفاقن من هم گذاشتم واسه روز مباداD:

بخشی گفت...

من اونطور که دلم بخواد برداشت می کنم.
این را همچون آموزشی میبینم که طوطیان هندوستان به طوطی بازرگان دادند. برای انتقام از کلیه ی آقایان خانه پیش به سوی حمام و تیغ و قیچی سلمانی. دستت درد نکنه خواهر

ناشناس گفت...

ای جانم...
تایتلت خیلی به متنت می خورد

c30net گفت...

قاجاریه هم با ایران بسیار سبکی نمود

navid گفت...

این داستان روزم رو ساخت. ساده، بی ادعا و عمیق. مخصوصاً بازی با ترکیب سر سبک و سبک سر فوق العاده بود.
ممنون.

ناشناس گفت...

و آنروز كه زنان و دختران شهر ممنوعه ، بي هيچ هماهنگي و برنامه ي از قبل تعيين شده اي ، آنروز كه دلهاشان پوسيد از اينهمه تبعيض و ناروايي ، اينهمه منع و ممنوعيت ، در يك اقدام دسته جمعي ريشه ي تمام اين ظلم و بيعدالتي را از بيخ و بن كندند و آنگاه بي هيچ مزاحمتي و بي هيچ ممانعتي ، همچون مردان قدم بر شهر ممنوعه گذاشتند و مردان شهر ممنوعه را گفتند بفرماييد ، اينهم سرانجام موهايي كه دلهاتان در هر پيچ و شكنش كاشانه داشت و هر دم كه شانه اش ميزديم دلهاتان را مجروح ميكرديم ، زلف هايي كه بر بادتان ميداد آنگاه كه بر بادش مي داديم . بفرماييد . راحت شديد ؟ دلتان خنك شد ؟
اينك اما بميريد در حسرت يك تار مويي كه خدايش خواست طره اي باشد و دل ببرد اما شما مردان كه خود را نماينده ي خدا مي خوانيد ، نخواستيد و هشدار داديد كه با همان طره ي زلف در جهنم آويزان مي كنيدشان و ...
اينك اما ديگر بخواب هم نخواهيد ديد زلف شكن شكن و گيسوان چون شبق و آبشار طلايي موهايي كه نرم و زلال بر شانه اي فرو ريخته باشد ...
...
مدتي است اينجا بسختي ميتوان كامنت با نام گذاشت ! شايد مشكل از كامنتگذار باشد . ولي اگر بناچار ، بصورت ناشناس كامنتي گذاشتيم همچون پست قبل ، بدانيد و آگاه باشيد كه ما شناس هستيم و ناخواسته ناشناس شده ايم و اي امان از ناشناسي كه هر چه مي كشيم از همين ناشناسي و ناشناسان است !

شیرفروش محل گفت...

شکر خدا چنین رسوماتی در فامیل ما نیست

ماااادرجان بلا به دووور :دی

ناشناس گفت...

سلام خارخاسک خانوم هفت دنده
کارهات ، وبلاگ نویسیت ، شوهرداریت ، بچه داریت ، سر کار رفتنت و... همه چیت منحصر بفرده بخاطر همین دوستت دارم و میخونمت در یک کلمه جذابی

هر کاری کردم نتونستم از خودم نشونی بزارم عجبا !!!

بانوجان گفت...

چقدر جالبید... و چقدر برام جالبه که اینقدر راحت اینها رو بیان میکنید.. نگران نیستید دخترهاتون مثل خودتون از این کارا بکنن؟؟؟؟

فائزه گفت...

خیلی با حالی
به جون خودم!!!!!

مرمر گفت...

فقط می گم بیچاره آقای خانه تان از همون اول نامزدی مظلوم بوده و مونده همونطور که سلیقش تغییر نکرده مظلومیتش هم بکر مونده .

محمد گفت...

" یادش بخیر شبهای خرم آباد زیر پای فلک الافلاک درفضای باز باشگاه افسران شام خوردن "
دفعه بعد كه اونجا بودم يادت مي افتم !

گلاب گفت...

خطاب به اون ناشناسه
خودتی. سبک نوشتنتم عوض کنی از روح نوشتت می شناسمت

نسرین گفت...

یعنی حالا هرکی سرش شبک میشه،سبک سرم میشه؟!:)...از ارتباطی که بین این دوتا کلمه دادی خیلی خوشم اومد...
حرف نداری!

آروما گفت...

به این میگن صلاح نرم !!

دانژه گفت...

چه مکانیسم اعتراضی خفنی!
پدرا رو موهای دختراشون تعصب دارن،میمیرن از غصه!

یه دختر گفت...

و آن روز که این مکانیزم ها جواب ندهند!!! می شود مثل ما. بی سلاح ِ بی سلاح!!

ناشناس گفت...

چه جالب باباي من اصلا نميذاشت ما موهامونو بلند كنيم كلا با مقوله دامن وموي بلند مشكل داره واسه همين ما هميشه سبكسر بوديم حالا هم كه شوهر كرديم ديگه شوهر ما حريف رومون نميشه كه يه ذره بذاريم اين موها بلند شه

منِ نا تمام گفت...

این روشو من هم حتی تو دوران بچگی به کار می بردم... وقتی بزرگترا بیشتر عیدی می گرفتن ;)

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...