۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

سیزده سالگی ( باز گشایی یک پرونده جنایی راکد )

به بیزبیز تکلیف کرده اند که در مورد حسین فهمیده تحقیق بنویسد .
بیزبیز:مامان من حاصل تحقیقات  خودم رو می گم من رفتم جلو اتوبوس ؛ جلو ماشین ؛ جلو موتور ؛ جلو دوچرخه .مامان من خودم سیزده  ساله ام می فهمم ؛  یه بچه سیزده  ساله جراتش رو نداره خودش رو بندازه زیر تانک .می دونی تانک چه عظمتی داره ؟می گم ؛ شاید هم راست می گن که  بیچاره رو هل دادن !

فکر می کنم یک جایی تو گودر این رو خونده و براش مسلم شده که ممکنه هلش داده باشن .

۱۰ نظر:

محسن گفت...

این حرفها خطرناکه حسن! به بیز بیز بگید 13ساله های اون موقع ترمز بریده بودند. فکرشون با فکر امروزی ها خیلی فرق داشت...خیلی...

reerra گفت...

حداقل اینقدر با هوش هست که مثل ما در بست باور نکنه .

خدیجه زائر گفت...

من خیلی وقته خواننده ی خاموشتون هستم.البته همیشه موافقتون نیستم اما دوست دارم با همه ی دیدگاه ها اشنا بشم.من کاری ندارم که الان دارن از شهدا و کار هاشون چطوری یاد می کنن.اما باور کن اون موقع فضا خیلی فرق می کرد.من در 20 سالگیم کارایی کردم که الان فرزند 29 ساله ام نمیتونه....چون دیگه شرائط خیلی عوض شده...با دو تا بچه ی یک ساله و دو ساله رفتم وسط معرکه ی کردستان...مدرک هست.اما الان با این شرائط راحت کی باورش میشه؟ نه شعار میدم نه ادعام میشه اما باید بعضی حرمتا حفظ بشه...وقتی فهمیده رفته زیر تانک شهید باکری و شهید همت فرمانده بودن..یعنی غیر مستقیم داری میگی اونا فهمیده رو هلش دادن؟!!!!!!!!میشه با صداقت هم حرف زد شیرینی دروغ خیلی زود تلخ میشه...

مهرناز گفت...

سلام دوست عزیز.مدتهاست نوشته هات رو می خونم. از نوشته هات و بی پروایی هات خوشم میاد.
موفق باشی

نگاه گفت...

من هم خواننده ی خاموش بودم. نوشته تون خنده دار بود اما دلم باز بیش از پیش گرفت.
خواستم بگم من با خانم زائر موافقم که باید بعضی حرمتها حفظ بشه.
راستش این پستتون اصلا به دلم ننشست

شاهرخ گفت...

قدرت یقین.
بله قدرت یقین مهم نیست که ان چه در ذهن شما وارد شده است واقعا درست باشد یا نه حق باشد یا نه مهم ان است که شما به ان حرف به ان راه یقین داشته باشید . مطمئن باشید که در پس عملتان حقیقتی است غیر قابل انکار . انگاه هیچ نیروی توان بازداشتن شما را نخواهد داشت . موضوع شهید مورد نظر شما را میشود با انگیزه های وطن پرستی یا عشق به شهادت در راه وطن فهمید و سر تعظیم در برابر او فرود آورد .

اما یک ان خود را به جای کسانی بگذارید که در عراق یا هرجای دیگر عملیات انتحاری میکنند و میدانند که چند دقیقه دیگر تکه تکه میشوند یا جای تروریست های 11 سپتامبر بگذارید که فرمان هواپیما در دست مطمئن هستند دقیقه دیگر پودر میشوند و همزمان صدای گریه کودکان معصوم را در قسمت سرنشین ها می شنوند . به شما یک میلیون دلار پول بدهند حاضر نیستید انگشت کوچک دستتان را قطع کنید اما او با اشتیاق به دل نابودی پرواز میکند چرا چون یقین دارد یقینی برامده از حقیقت کاذب .

نلا گفت...

سلام خارخاسک عزیز!
خیلی وقت میخونمت و با ماجراهای شما و بیزبیز و بیزقولک می خندم و ناراحت میشم
ولی واقعا دخترا خیلی خوشبختن که مامانی با طبع شما دارن!

و در ضمن فک میکنم تو زمان ما کار امثال فهمیده انقدر پائین دیده میشه که باید تاسف خورد....

ناشناس گفت...

JALEB!

مدادرنگی گفت...

خوشحال میشم از اینکه بچه های الان تردید می کنند و فکر می کنن و بهت تبریک میگم بابت این طرز تربیت بچه هات. زمان ما بهمون یاد می دادن که هر چی توی مدرسه بگن درسته و وحی منزله.

نبات داغ گفت...

اینا چیه می نویسی
خوب معلومه که هلش دادن. منتی من فکر می کنم هل دادن یه بچه سیزده ساله اون موقع نسبت به حالا برای اینکه خودش بره زیر تانک کار سختی نبود.
آخرش هم راه کربلا رو همین آمریکایی ها برای مشتاقانش باز کردند

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...