۱۹ دی ۱۳۸۹

بکن تو لجن ؛ درآر بیرون بنداز تو آفتاب خشک شه !

بعضی وقتها بعضی خواننده های وبلاگ می آن یه  کامنت هایی می ذارن آی حال آدم گرفته می شه ؛ آی حال آدم گرفته می شه . یعنی آدم احساس می کنه اینها رفتن یه پست از یه آدم دیگه خوندن اومدن زیر متن لعنتی  شما کامنت گذاشتن بس که عجیب و غریب هست این کامنتها . بس که یادشون می ره من برای چی اسم وبلاگ رو گذاشتم خارخاسک هفت دنده و چرا مثلا نگفتم من فلانی فلان زاده هستم 74 ساله از کنگر آباد سفلا . بس که نمی گیرن که بین دروغ گفتن و حقیقت رو در لفافه بیان کردن چقدر فاصله هست .  
اما یهو  یادم می آد خواننده هایی  هم هستن که می آن یه چیزایی می نویسن یه چیزهایی می گیرن از نوشته ها یک احساسهای مشترکی پیدا می کنن با شما که آدم کیفورمی شه ؛ که آدم  دلش می خواد سرش رو بکوبه به دیوار از خوشی ؛  نمی دونه چه کار کنه که ذوق مرگ نشه  آدم ؟ و با خودم می گم اصلا بخاطر این آدمهاست که من می نویسم تو این اوضاع و احوال بلبشو و غریب . تو دورانی که هیچ کس متهم به دروغگویی نیست جز کسی که می گه "من رو باور نکنید من اون کسی که می نویسم نیستم . "
و اینجاست که  با خودم می گم باشه دیگه تکثر آراء یعنی همین دیگه  ؛ می شینی یه پستایی می نویسی تیریپ روشنفکری ؛ ایدآلیستی ؛ حقوق بشری  به در بگو دیوار بشنفه ای  می گیری ؛  همینه دیگه ؛  همین  چیزها رو هم داره  بدبخت .
دموکراسی یعنی همین اصلن ؛  که منتظر باشی  یه عده بیان بکننت تو لجن ؛  پاشون رو هم بذارن روت تا خفه بشی  ؛ بعد  یه عده بیان درت بیارن بیرون ؛ بشورنت ؛  آویزونت کنن تو آفتاب تا خشک بشی  و این پروسه هی همینطور ادامه داشته باشه تا قیامت .

ته نوشت :
شاید هم به قول دوستی انتظار زیادی است که از خوانندگان بخواهی در متنی که نوشته ای به بزرگی و کوچکی کلماتی که آورده ای ؛  کم رنگ و پر نگی که کرده ای؛ رنگی که برای متن انتخاب می کنی و مخاطبی که در آن مورد خطاب قرار می دهی توجه کنند . 
 ایمیل من این است برای کسایی که می خواستند kharkhasak7]at[gmail[dot]com
کامنت های این متن فعال نمی شه چون احساس می کنم مستقیما روی سخن با من خواهد بود.



۲۱ نظر:

نبات داغ گفت...

ای بابا چکار کنیم از دست تو. بخدا چند وقتیه حالت خوش نیست ها.
دقت می کنیم چیزی از توش در نمی آد می گی اینو برا دل خودم نوشتم" کیسه سیب ترشت و ساسی مانکنتو " باور کنیم یا "گربه ای به نام ایرانتو".
ببین تو تکلیفت با خودت روشن نیست تقصیر خواننده هاته خدا همین قدر آی کی یو به هر کی داده/
خوب حالا ما که چیزی نگفتیم خودت به خودت گیر دادی
فکر کنم باز هکت کردن

چسبیده به زمین گفت...

این ایده پهن کردن تو آفتاب خوبه.
تو تست های کنکور زمان ما البته! یکی از چیزایی که نجسات رو پاک می کرد همین آفتاب بود. حالا اگه بعضی ها هنوز وسواس دارن به خودشون مربوطه

كيقباد گفت...

تجارب تلخ يك كامنتگذار فعال :
ا - خيلي دير متوجه شدم برخي نوشته ها و برخي وبلاگها براي افراد خاصي نوشته ميشوند و نه فقط آنهايي كه مخاطب خاص دارند كه حتي نوشته معمولي شان هم براي همه نيست فلذا توقع ندارند بجز آنهايي كه خودشان دلشان ميخواهد كس ديگري كامنت بگذارد مثل بعضي آقايان بلاگر كه فقط دوست دارند خانم ها برايشان كامنت بگذارند و اين خيلي بد است كه بعد از دهها كامنت پر مغز و پر معنا ، متوجه شوي كه اي بابا ، طرف اصلا اهل اين حرفا نيس !
2 - خيلي دير متوجه شدم كه نوشته لحن ندارد ! . معلوم نيست شوخي است يا جدي . معلوم نيست به كنايه گفته شده است يا نه . جايي كامنتي گذاشتم پر سوز و گداز براي بلاگري از نوع اول كه چيزي شبيه داستان يك بچه ي دستفروش نوشته بود و نوشتم آه يادت هست آنروز كه ميخواستي با بچه هاي محل بازي كني اما پدرت تو را مجبور كرد با او به مغازه بروي ...
اين كامنت خطاب بخودم بود اما آن بلاگر بخودش گرفت و با عصبانيت پاسخ داد كه مرتيكه چرا مزخرف ميگي . پدر من استاد دانشگاه است . پول دارد مقام دارد و چه و چه !
يا اينكه پيش آمده است به شوخي كامنتي گذاشته ام اما جدي تلقي شده است ( آن موقع هنوز به اين آيكونها وارد نبودم و البته فكر نميكردم چنين تصوري پيش بيايد )و نيز در بعضي موارد كه مثلا كامنتي را به كنايه نوشته بودم كه اصلا و ابدا منظورم خود وبلاگ نويس نبود ، متاسفانه باعث سوتفاهم ميشد تا جايي كه آن اوايل وقتي چند بار به يك ويلاگ نويس خانم كه خوب مينوشت اما دير به دير مينوشت ، اظهار ارادت كردم و گفتم خوب است بياييد بنويسيد ، ناگهان عصباني شد و پست مفصل و اديبانه اي خطاب به من نوشت كه عنوانش اين بود : عاليجناب آلبالويي پوش ، جاكش ...!
3 - تجارب تلخ و شيرين اين دو سال باعث شد در كامنتگذاري محتاط تر باشم و چون فهميدم نوشته لحن ندارد و ممكن است باعث سوتفاهم شود ، هر جايي كه لازم بود توضيح تكميلي هم دادم تا مشكلي پيش نيايد .
اما ...

كيقباد گفت...

كامنت مفصلي نوشتم ولي مثل اينكه پريد . متاسفانه معلوم نيست تعداد حروف مجاز چند تاست و آدم گرم نوشتن ميشود و بعد يكهو همه اش مي پرد . يكبار ديگر مينويسم اما در چند قسمت تا نپرد . عرض شود بعنوان يك كامنتگذار فعال كه دوسالي است اينجا و آنجا كامنت ميگذارم ، تجارب تلخ و شيريني دارم كه بد نيست عنوان كنم :
1- اوايل نميدانستم برخي بلاگرها براي همه نمينويسند و از همه توقع كامنت ندارند مگر افراد خاص ! البته كوتاهي ميكردند و ذيل پستشان نمينوشتند مخاطب خاص دارد ما هم با شوق و ذوق كامنتهاي مفصل ميگذاشتيم و بي محلي هم ميديديم تا بالاخره فهميديم چي به چيه . فهميديم جناب آقاي بلاگر فقط و فقط منتظر وصول كامنت خواهران است ولا غير !
2- متاسفانه خيلي دير فهميديم نوشته لحن ندارد و بويژه يك كامنت چهار پنج سطري ممكن است معلوم نكند شوخيي است يا جدي . البته آن اوايل هنوز با پديده ي آيكون آشنا نبوديم و اصلا فكرش را نميكرديم چنين سوتفاهم هايي پيش آيد فلذا گاهي از سوي برخي وبلاگنويسها نواخته ميشديم . حتي لحن كنايه نيز ممكن است خيلي از كامنت معلوم نباشد .اينكه منظورت وبلاگ نويس نيست و به در گفته اي ديوار بشنود . اينكه اصلا منظورت چيز ديگري بوده است . لحن و منظور از دست نوشته هايي در حد يك كامنت بر نمي آيد و اين باعث سوتفاهم هايي ميشد كه البته حالا وارد شده ايم و حتما" توضيحي چيزي مينويسيم تا باعث سوتفاهم و برداشت غلط نشود .
3 - ...

كيقباد گفت...

3- گاهي پيش مي آمد كه بخاطر احترام به يك وبلاگ نويس كامنتهاي احساسي گذاشته ام اما برداشت بد شده است . براي خانمي كه خوب مينوشت اما دير به دير چند كامنت دوستانه و محبت آميز نوشتم و اينكه كجايي چرا نمينويسي و مثل اينها . چند روز بعد پست مفصلي خطاب به من نوشت كه عنوانش اين بود : آقاي آلبالويي پوش ، آقاي جاكش ...!
و چه حالي بدي داشتم . تا چند روز بعد از اين فحش بدي كه خورده بودم آنهم لز سوي خانمي كه چقدر احترام برايش قايل بودم ، افسرده و پريشان بودم . پريشان به معناي واقعي كلمه !تا اينكه بالاخره دريافتم كه بايد در كامنتگذاري محتاط بود و اگر لازم شد توضيحات تكميلي هم بدهي تا چنين برداشتها و مسايلي پيش نيايد و همچنين دريافتم كه آنها هم تقصيري ندارند . آنها كه من كامنتگذار را نميشناسند . چطور از ميان اينهمه كامنت كه خيلي هاشان توهين آميز است ، متوجه بشوند كه تو منظور بدي نداشته اي . مضافا" اينكه نه تو آنها را ميشناسي و نه آنها تو را . و تو خودت ميداني كه مثلا آدم خوبي هستي و منظور بدي نداري . آنها از كجا بدانند ؟! از كجا بدانند اين كسي كه كامنت گذاشته چه جور آدمي است ؟ پس اين تو هستي كه بايد جوري كامنت بگذاري تا باعث چنين مسايلي نشود . كه البته از اين تجارب درس گرفتيم و سعي كرده ايم اين موارد تكرار نشود . و اما سخن اصلي ...

قاصدک گفت...

دچار بحران شدی این مدته این همه پست های عجیب غریب میذاری؟خودتو حک میکنی بعد حک کننده رو حک می کنی بعد چکامه پیروزی از خود در میکنی. بعد میای به خواننده هات گیر میدی. بعد شاکی میشی به خودت که گیر به خواننده هات دادی گیر میدی. آخر سر کامنت هاتو می بندی که ملت هر چی دلششون خواست بهت بگن. بعد که گفتن دلت می شکنه همه رو در قالب یک پست منتشر میکنی. بعد یک هفته قهر میکنی و پست نمی نویسی. بعد یهو لبریز میشی از ننوشته های درونی روزی 60 تا پست میذاری. بعدشم هیچی به هیچی.
به نظرم اینا همش نشونه اعتیاده. به نت معتاد شدی. باید یک مدتی خودتو ببندی به تخت تا ترک کنی.

بخشی گفت...

یعنی چی فعال نمی شه؟ کامنت ها رو می گم مگه تو پست های قبلیت زبونم لال روی سخنمون با هووت بوده؟
والا شنیده بودیم کامنت باید تایید بشه یا نشه ولی فعال یعنی چی؟ یعنی خودت می بینی یا نه خودتم نمی بینی. قاعدتا فعال نباشه یعنی اینکه اصلا نشه کامنت گذاشت. این زبون بسته که داره مثل همیشه کارشو می کنه.
خوب اگه تو هم می خونی پس چرا می خوای تایید نکنی.
خاری جون فکر کنم هورمونات یه مدت قاطی کردن انگار خودت نیستی/ ببین قبول که مجازی هستی ولی خوب تو همین مجاز هم دارای شخصیتی هستی که ویژگیهای خودشو داره. فکر کنم با زیاد تو نقش زن بودن از تعادل خارج می شی . جسارته ولی خواستی یکم برو از عزیزترین بنویس شاید اینورم اوضاع درست شه.

كيقباد گفت...

سخن اصلي آنكه نميدانم چه كامنتي دريافت كرده ايد كه منجر به نوشتن اين پست شده است . نگاهي به كامنتهاي پست قبل انداختم و بجز كامنت ناشناس آخري ، كامنت ديگري نديدم كه محتواي ناخوشايندي داشته باشد . اگر اين كامنت يا كامنتهاي مشابه آن باعث نوشتن اين پست شده است كه هيچ اما از كامنتي كه خانم ميلاني - چه خود خانم ميلاني باشند يا كسي كه به اسم ايشان كامنت ميگذارد ولي خودم فكر ميكنم خود ايشان هستند ، شايد هم نباشند ، نميدانم - گذاشته و به من اشاره كرده اند اين تصور پيش آمد كه نكند كامنت بنده هم ناخوشايند بوده و خداي ناكرده توهين آميز تلقي شده است ؟!! نميدانم . خدا نكند چنين شده باشد اما نميدانم چرا خانم ميلاني عصباني شده اند . يعني لحن ! كامنتشان بگونه است كه انگار دلخور شده اند كه اينجوري نوشته اند . خيلي سعي كردم چنين برداشتي نداشته باشم اما نميدانم چرا وقتي به جملاتي نظير داداش شما از كجا مياري شهريه مدارس آنچناني رو ميدي يا اينكه همه وقتت با اينترنت ميگذره و ... و يا اينكه آخرش مينوسند حالا زنت ! نياد بگه خواهر شوهر بازي راه انداختيم و ... و با اين شغل پيتزا بري كه برايم انتخاب كرده اند - البته با احترام به همه ي مشاغل - ، ذهن آدم مي رود جايي كه نكند باز هم كامنت من باعث سوتفاهم شده است و باز هم و بعد از دوسال تجارب گرانبها ، نتوانسته ام جوري كامنت بگذارم كه چنين برداشتي از آن نشود .شايد من اشتباه ميكنم ، شايد كامنت خانم ميلاني سراسر شوخي بوده و اصلا چنين منظوري نداشته اند اما حالا كه يكبار ديگر آنرا ميخوانم ميبينم واي كه چقدر نوشته لحن ندارد . چقدر كه كامنت معلوم نميكند شوخي است يا جدي . چقدر كه ميتواند باعث ناراحتي بشود سه چهار سطر كامنت .و ميانديشم به خودم و كامنتهاي خودم كه نكند من هم اينچنين و با كامنتهايم باعث ناراحتي كساني شده باشم و خودم خبر نداشته باشم ! كه اگر ميدانستم و بدانم حتما" عذر خواهي كرده و ميكنم . حتما" .

ناشناس گفت...

من تازه پیدات کرده بودم وقتی اون متن رو دیدم تنم لرزید خیلی درد کشیدم . شاید نخوندی ولی بعد از طلاق نوشتم ازاد شدم و همسرم پول داده بود تا هکم کنند و بنویسن ازادی نشونت بدم که .....
یاد اون روز و حالم افتادم . ولی خوشحالم که برگشتی . نوشته هات رو چون عین زندگیه دوست دارم .

مهرناز گفت...

خداییش آقای خانه هم خیلی بامزه هستند ها....

بابالنگدراز پنج‌فوتی گفت...

راستش من با خوندن کامنت‌های دوستان که بعضاً شما رو چوپان‌دروغگو خطاب کرده بودند خیلی تعجب کردم و انتظار چنین چیزی رو نداشتم. من از اول تکلیفم رو با هر بلاگری مشخص می‌کنم.
من یا شما که با اسم واقعی خودمون نمی‌نویسیم.و یه اسم خیالی برای خودمون انتخاب کردیم،یعنی دلیلی داشته،یعنی نمیخواستیم خود واقعیمونو حتما در وبلاگمون پیاده کنیم و این یه امر خیلی طبیعیه. من سعی می‌کنم قیافه‌ای برای نویسنده تجسم نکنم و فقط متن رو بخونم. اون عکس رو هم که
گذاشتین به نظر شخصی من بهتر بود نمی‌ذاشتید.و تصور خواننده رو به هم نمی‌زدید. من فکر می‌کنم یه بلاگر یه جورایی مثل یه رمان‌نویسه، هیچ تعهدی نداره که خیالاتش رو قاطی متنش نکنه، و نه تنها
این کارش بد نیست که خیلی هم خوبه. خیلی از بلاگرها هم همینطورن!که حدااقل میتونم یه نوشته‌هایی از گفت و چای رو مثال بیارم.
من فکر می‌کنم حقیقت تلخه، حقیقت مثل یه درخته که خشکیده و کس دوستش نداره. و قشنگ نیست. و نوشته‌های شما همون درخته که ریشه و تنه‌ی حقیقت داره و واقعیتی در اون نهفته،
و شما با شاخ و برگ خیالاتتون تزیینش می‌کنید تا دیدنی و قابل تحمل شه.تا تلخی حقیقت به شیرینی مبدل شه.
نقدی که بهتون داشتم این بود که یه جاهایی این تصور به وجود اومده که اون ریشه و تنه هم حقیقت نداره،گرچه نویسنده یا بلاگر یا هر کسی دیگه، هیچ تعهدی مبنی بر نوشتن آنچه که «دقیقاً» هست نداره و این خیالات ماست که یه واقعه رو قشنگ میکنه.

سایه ی خیال گفت...

چیه فکر کردی خیلی زرنگی کامنت های این پست رو می آیم تو پست قبلی یا تو پست بعدیت می ذاریم

Unknown گفت...

اولشو تا حالا خيلي حس كردم، حتي در ين حرف زن با رفيق هاي به ظاهر رفيق، اما لجن ها رو نفهميدم.......

از اين كه گفتي كامنت ها فعال نميشه خيلي حال كردم. چون الان همه حرفاي خصوصي ميزنن!

اما در انتها يه توصيه امنيتي، ايميلتو به اين صورت اديت كن تا از شر ربات هاي اسپمر در امان بموني

kharkhasak7[at]gmail[dot]com
راستي بهم ميگي خارخاسك 7 دنده يعني چي و چرا اسم گربتو گذاشتي ايران و بيز بيز كيه و بيزقولك كيه
البته آقاي خانه نياز نيست، يكيه مثل خودم،
saleh.mohaghegh[at]gmail.com

ناشناس گفت...

قدیما می گفتن هر کی قهر کنه شوهر می خواد

رویای خیس گفت...

سلام با نمک نوشتی ! شاید این چیزایی که می نویسم هیچ ربطی باموضوع نوشتت نداشته باشه اما من یه آن یاده خودم افتادم یه وقتایی هست که تو دلت می خواد کسی نشناسدت فقط یه سری حرفو بزنی و بری و واسش مهم نباشه که تو کوچیکی بزرگی زشتی زیبایی و ... فقط حرفی که می زنی واسش مهم باشه در واقع فقط یه گوش می خوای واسه شنیدن ، یه شنیدن بی تعصب ،شنیدن ازکسی یا چیزی که هیچ وقت شاید وجود پیدانکنه! (اینجا رو از لحن خودت استفاده می کنم چون خوشم می یاد )ای گیر می دن بهت آی گیر می دن بهت آی می نازن بهت که شک می کنی به اینکه کی هستی !

mr.karmand گفت...

من فلانی فلان زاده هستم 74 ساله از کنگر آباد سفلا

یک محمد هستم گفت...

دیدم کسی نظر نداده گفتن شبی دست خالی نری خونه.
راستی یه پیشنهاد:
بهتر نیست سرویس وبلاگتون رو عوض کنی؟

ghazaaal گفت...

salaaaam be nazaretooon age ye aadamii tareke 2nya shode bashehichkass dooseshh nadashte bashe bayad che koneee?! yani kheilii aadame bahaliehaa hame mikhandan az dastesh vali hame bad az ye moddat delesho mizanan!..

نلي گفت...

واي چه خاطره جالبي.. اونم يه دختر بچه با ژن خالص اصفهاني!!
من در مورد همسايم مينويسم مربوط به شيرين كارياي ايشونه. يه دختر شاد و خوشحال كه اگه بفهمه در بارش اينارو نوشتم جشمامو در مياره!

پسری با شورت مامان دوز گفت...

ببخشید جسارته ها ولی قرار بود اینجا پستاش غیر فعال باشه دو مرتبه هست که هی فعال می شه

تهمینه از نوع میلانی اش گفت...

سلام کیقباد
امیدوارم اینجا رو بخونی. راستش کل لحن من طنز بود. یعنی وقتی وبلاگ خارخاسک طوری شد که گویی شوهرش هکش کرده من از دریچه دید تهمینه میلانی موضوع رو نگاه کردم.
معلومه که تهمینه میلانی کارگردان نیستم. فیلماشم خیلی دوست دارم.
بعد خارخاسک به نکته جالبی توجه کرد که می دونستم ولی بعد که کامنت تو رو در جوابم خوندم به ذهنم نرسیده بود اینکه اسم برادرش کیقباده! خارخاسک تو حضور ذهن فعلا 100 هیچ به نفع تو!
منم تو رو به برادری پذیرفتم و ادامه دادم. قضیه شهریه بچه ها و ... رو هم از وبلاگ خودت خونده بودم. خودتو نوشته هاتو دوست دارم فقط خیلی خیلی خیلی طولانی می نویسی به نظرم. تو رو خدا در جواب این طومار ننویسی که حال نوشته طولانی خوندن ندارم. برای تو و خانواده ات آرزوی شادی و سلامتی دارم.

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...