۱۱ خرداد ۱۳۸۹

رويش ناگزير جوانه ها

مادرم از" بیز بیز"  تاریخ و مدنی می پرسد پنج مورد از خفقان در دوره محمد رضا شاه را بگو،
"بيزبيز" : نفوذ آمریکا در ایران  .
 مردم از آزادی محروم بودند و به اعتقادات مذهبی آن ها بی احترامی می شد .
 حکومت استبدادی محمد رضا شاه جلوی انتقاد و اعتراض مردم را می گرفت و اگر کسی به کارهای نادرست و زورگویی های شاه اعتراض می کرد به زندان می افتاد و شکنجه می شد .
مادرم : اي مرده شور اون ريخت و ترکيبشون رو ببره خوب الان هم همينه که ! این همه جوون رو يا فرستادن سينه قبرستون يا انداختنشون گوشه ي زندون ؟
من دستپاچه و با عجله : مامان خواهش مي کنم !
 بعد با ایماء و اشاره  التماس  می کنم :  اين چيزها رو نگين به بچه .
مادرم : خيلي خوب حالا  ، چه خبرته  ؛ بگو ببينم در ج م ه وریی اس لامی  مردم چگونه در اداره ی کشور شرکت می کنند؟
" بيز بيز " : می توانند با رای خود مسئولان را انتخاب کنند و نظر خود را به آن ها بگویند . همچنین اگر یکی از مسئولان کشور وظایف خود را به درستی انجام ندهد مردم حق دارند از او انتقاد کنند .
" مادرم " :  وا نگا تو رو خدا از اين سن دارن تو کله شون مي کنن که بياين راي بدين انتقاد کنين . بفرما خاک برسرا  سر حرف خودشون هم نیستن .
من : مامان تو روخدا بچه فردا مي خواد بره امتحان بده اين حرفا رو بهش نزنين .
مادرم : وا مگه من چي بهش گفتم ؟ همش می گی حرف نزن حرف نزن . خودت از صد تا دیکتاتور بدتری ؛ تا دو کلام حرف می زنم می گی بده ؛ نگو ؛ نزن .
بيز بيز: مامان اینا همش خالی بندیه سال دیگه همه رو از کتابامون حذف می کنند . خودم می دونم  بزار مامان بزرگ  درسش رو بپرس ِ تموم شه تو رو خدا !
من : تو غلط کردي مي دوني ؟ تو چی می دونی ؟  کی گفته اینا رو حذف می کنن . تو برو بشين درست رو بخون خالی بندی و ایناش اصلا  به تو نیومده . اصلا نمي خواد کسي ازت درس بپرسه ! حالا بزرگتر يه حرفي زده بچه که نبايد بگه خودم مي دونم . تو خيلي خيلي بيجا کردي مي دوني . تو همون بهتر که ندوني وا . بدو برو تو اتاقت درست رو بخون  تا نگفتم هم نيا بيرون .
مادرم : (غر می زند ) والله  می رفت می شست "جول ورن"  ! می خوند بیشتر به دردش می خورد .
و کتاب تاریخ را پرت می کند روی میز و مفاتیحش را دست می گیرد  .

۱۱ نظر:

رها گفت...

نوشته‌هات رو دوست دارم :)

خارخاسک هفت دنده گفت...

متشکرم پس نوشتن بی فایده هم نیست .

آباژور گفت...

آخر عاقبت حرف بزرگترا میشه همون سوتی برنامه عمو پورنگ!!! که بچه گفته بود یه میمون دارم بابام بهش میگه...:D
من اولین مطلب رو نوشتم.به نظرت خوشحال نمیشم اگه بیای...:)

خارخاسک هفت دنده گفت...

باید ببینم چطور خواننده ای هستی ؟ ممکن است در صفحات بعدی حوصله ات را سر ببرم !

بهارک گفت...

عجب ديکتاتوري هستي تو...

یه زن گفت...

ها ها ها
ببین حتی اگه بخوای هم نمی تونی جلوی این بچه های با هوش این دوره زمونه رو بگیری...
ولی خب حق هم داری... یه وقت حرفی از دهنش بپره جلو دوستاش بعد دوستاش به مامان باباشون که از سر بدشانسی بسیار بسیار با این ج ا حال هم میکنن باشن، میان و ....
بی خیال خدا اون روزو نیاره...
مواظب خودت و بیز بیز و بیزقولکت باش

آباژورمن گفت...

خار خاری جان اون رو با من بودی که گفتی باید ببینم چطور خواننده ای هستی؟!...

بارون خانوم گفت...

اگه نزاری بیز بیز الان بشنوه،یه روز میرسه که خودش می بینه و می شنوه...
مگه ما که نسلمون عقب افتاده تر از اینا بود رفتیم دنبال انقلاب مامان بابامون؟

فرشید گفت...

سلام دوست من
با احترام نسبت به مادر گرامی شما باید عرض کنم آنچه ایشون میخونه بهتر از این کتاب تاریخ نیست

نازی گفت...

چشم ها قاضیان بی تخفیف خیانت اند!

خارخاسک هفت دنده گفت...

بله جوان با تو بودم که گفتم ببینم چطور خواننده ای هستی !

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...