۲۵ خرداد ۱۳۸۹

پرده برداري از خودم ( اين پست براي خوانندگان قديمي ام که گير داده اند نوشته شده )

آنهايي که از قديمها با من همراه بوده اند  همه گيج و مبهوت هستند که چرا آن اوايل من يک دختر 18 ساله بودم با آن خاطرات شيرين  و چرا بعد تا به خودشان آمدند  سبيل در آوردم اين هوا و تبديل شدم به يک آقاي گردن کلفتي که خاطرات مردانه ي خودش را داشت و بعد هنوز به مراد نرسيده يک هويي شدم يک خانم دکتر مخترع  با يکسري خاطرات و يک شوهر خائن   و بعد يک چند تاي آدم ديگر و بعد هم در وبلاگم را تخته کردم .
  برخلاف خيلي از وبلاگ نويسها من هيچ وقت هيچ اصراري به اين که آدمي که مي گويم هستم نداشتم و هي مي نوشتم که من هفت دنده اي بيش نيستم و اين دنيا دنياي مجازي است و عادت کنيد مجازي ببينيدش . خيلي ها خيلي زود فهميدند که اين نثر زيبا و دلنشين ! نمي تواند  از زير سرپنجه ي يک دختر دبيرستاني شانزده هفده ساله  بيرون بيايد و خيلي زود به من گفتند : خر خودت هستي  که ما را ساده انگاشتي . ولي خيلي ها هم انگار دور برشان پر بود از اين دختر بچه هاي پنجه طلايي نيمچه نابغه هر چه من فلسفه ومنطق واطلاعات عمومي از خودم تراوش مي کردم بي مروت ها  بيشتر باورشان مي شد که من فوق فوقش 18 ساله باشم و بيشتر از اين گنجايش ندارم . آن روزها من مدام داستان مي نوشتم واز اين تغيير مداوم شخصيت ها لذت مي بردم اما آرام آرام از اين سوي خط ! گيرهايي بوجود آمد و صد البته که اين گيرها از طرف آقاي خانه دامن من را گرفته بود . واضح است که ايشان گاهي  و گداري  مطالب مرا و استقبال خوانندگان را مي خواندند و مثل هر مرد ديگري حسادتشان مي آمد و مدام بهانه گيري مي کردند . تا اينکه عاقبت يک روز به جاي آن همه  حب و بغض نا مشخص اسرار درونش را براي من آشکار کرد و گفت :من با نوشتن تو مشکل ندارم مي دانم مدتي است از نوشتن در راديو کناره گيري کرده اي و حالا مي خواهي هر چه که دوست داري  بنويسي . اما لامصب تو پدر مرا درآورده اي وقتي به جاي دختر دبيرستاني  مي نويسي آنقدر در نقشت فرو مي روي و حس مي گيري که صبح تا شب بايد لوس بازي هاي بچه گانه ات را جمع کنم يا مواظبت باشم کسي قاپت را ندزدد  يا عاشق کسي نشوي !
وقتي به جاي مرد گردن کلفت مي نويسي توي رخت خواب با تو مشکل دارم ! مي ترسم عاقبت بلاي ناشناخته اي سر من بياوري يک عمر بي آبرويي اش براي من بماند  !
وقتي به جاي زني که شوهرش به او خيانت مي کند مي نويسي آنقدر پا پي من مي شوي و جيمز باند بازی در می آوری و مرا  تعقيب مي کني که خودم به خودم شک مي کنم .
يا در وبلاگت را ببند يا خودت باش با مرا ول کن بروم يک طرفي يا خودت برو يک طرفي يا اصلا هيچي به هيچي . در اين فاصله وبلاگ هم فيلتر شد  ومن نادم و بي انگيزه  در وبلاگ را تخته کردم .
 "تا فيلتر نشويد نمي دانيد که اين فيلتر شدن  چه مي کند با روحيه وبلاگ نويسها "
نمي دانم چه شد که من دوباره نوشتن را شروع کردم شايد هم بعد از قضاياي مملکت نياز به نوشتن براي ديگران  در من جوشيدن گرفت .القصه حالا و در ورژن جديد   يا شما دوست داريد و مي خوانيدم  . يا باز هم دروغ مي پنداريد و از خواندنم  طفره مي رويد . من همينطور که مي بينيد يک خارخاسک هفت دنده هستم که روي هر دنده اش بايستد يک شکل مخصوص به خود پيدا مي کند اين روزها  تصميم گرفته ام روي دنده راست به زمين بنشينم  و از آنچه خود ِ   خود م هستم بنويسم (البته با کمي دخل و تصرف ) . شايد هم  روزي دوباره دنده هاي ديگر را امتحان کنم اين بستگي به ظرفيتم و شرايط روزگار دارد .

پی نوشت 1: دوستي دارم  که هوای مرا دارد  من هم استفاده می کنم  گاهي به جاي او  مي روم اين طرف و آن طرف به خودم لايک مي دهم ! یا برای این و آن پیغام می گذارم . اين تنها نکته ي کنکوري نوشتن هاي اين روزهاي من است گفتم بگويمش که بعدا نگوييد چرا  به اعتمادمان خيانت کردي ؟ 
اصلا اعتماد کيلويي چند است جمع کنيد بابا اين سوسول بازي ها را در اين مملکت !

پي نوشت 2 : آن داستانهاي قديمي در مورد آنا و ماشال و ... را هم تفکيک کرده ام و در حال ويرايششان هستم .
شايد هم  فرصتي  بشود روزي در فضايي بي دغدغه و آزاد چاپشان کنم  .

۲۵ نظر:

مسافر گفت...

خودم می دونستم!

azerila گفت...

ها ها
آره من از خوانندگان قدیمت هستم و البته اون موقع که دختر 18 ساله بودی می دانستم که 18 ساله نیستی و بعدش که مرد سیبیل کلفت شدی فکر کردم که شاید این وبلاگ گروهی است و خوانندگان حرفه ای اش می دانند که کی به کی است.
مدتی است که دوباره نوشته هایت را می خوانم بر همان اساس فکر می کردم که باز اینجا را یکی دیگر می گرداند!
نگو که همه دنده های یکی بوده است.
خواهشا باز با احساسات کودکانه ما بازی نکنی و نیایی بگویی که این هم دنده ای چیزی بوده است

احسان گفت...

من خواننده ی جدید هستم... پس این پست به من ربطی پیدا نمی کنه...

Unknown گفت...

خارخاسک‌جونم، از اولین پست‌های وبلاگ‌ت نوشتی و منو بردی به گذشته! کی بود شروع کردی؟ ببخشید که پیر شدم و این حافظه دیگه یاری نمی‌کنه:دی یادم اومد به کامنتای باحال‌ت در وبلاگ "شراگیم":)))) هی،هی انگار همین دیروز بود که!

كاف گشاد اعظم گفت...

جالب بود
من از خوانندگان قديمي نيستم ولي خيلي هم جديد نيستم امــــا از اون مدل هاش بودم كه خاموشي پيشه ميكنن ولي از اين به بعد ميخوام روشن باشم.
خوشحال ميشم شما هم روشن تر كنيد بنده را.

خارخاسک هفت دنده گفت...

مسافر خوب تو از اون گروه اول هستي .

اذريلا! تو يکي بايد به يک گروه سوم مربوط باشي چون من دارم بهت مي گويم همه اينها خودم بوده ام باز تو ميگويي نگو که همه ي دنده ها يکي بوده است . تو قسمت هيچ نويسنده ي بخت برگشته اي نبايد بشوي چون خفه اش مي کني بس که اعتماد به نفسش را مي بري زير خط فقر مطلق .


احسان جان اوهوم بذار قديمي ها يوخده حالشون گرفته بشه

ليلا جان اتفاقا مطلبم يک قسمت شراگيمي هم داشت که حذفش کردم گفتم طفلي زن و بچه دار شده خوبيت ندارد اين حرفها را بزنم .


کاف جان تا چه اندازه بايد روشنتان کنيم مي ترسم مشکل ساز بشود برادر! يا خواهر عجب اسم دهن پر کني براي خودت انتخاب کرده اي !

نازی گفت...

سلام من از خواننده های قدیمیت هستم. درسته& خودتم اون موقع به ها میگفتی خارخاسک هستی. من فقط قلمت را دوست دارم و مشخص بود تو آنا یا ماشال نیستی ولی الان به نظرم بهت میاد که خودت باشی یعنی من تصورم اون موقع ها از تو همینی بود که الان هستی و تو این شخصیت های تو من شخصیت الانت را باور دار م هرچند که اینها خیلی مهم نیست و مهم قلم زیبایی هست که داری واینکه من از خوندن نوشته هات لذت میبرم. موفق باشی

من گفت...

والا من نمی دونم قدیما چه جوری می نوشتی. حالا که خوب می نویسی!!!! (از اون اظهار نظرهای آبدوخیاری بود، می دونم!)
ولی کلاً هیجان انگیز بود که بفهمم یه نفر دیگه هم مثه خودم از این کله معلق ها زده.
بماند که من به هیچ وجه من الوجوه جرأت علنی کردن اون نوشته های قدیمی رو ندارم.

پریزاد گفت...

والا ما از اون اول که اینجا رو دیدیم ، فهمیدیم با یه خارخاسک هفت دنده طرفیم ، دیگه الباقی به خودشون مربوطه :)

aseman گفت...

سلام
من از خواننده هاي جديد ات هستم
نوشته هات برام جالبن
مرسي
وقتي از نوشته هاي قديم ات تعريف كردي دوست داشتم بخونم
اما لينيكي ازش نذاشتي
درسته كه ميگي فيلتر شده، اما فيلتر شكن كه هست
اگه امكان داره لينك وبلاگي كه فيلتر شده را هم بذار
مرسي

کیقباد گفت...

خوب شد جریان را گفتید که اگر نمیگفتید و از اعتماد ما سواستفاده میکردید و احساستمان را به بازی میگرفتید ...
نمیدانم چه میشد . یعنی که حتی تصور اینکه بعد از مدتها عشق و حال وبلاگی با نوشته های یک دختر 18 ساله ، بفهمی که سر کار بوده ای و وبلاگ صاحاب نره غولی سبیل از بناگوش در رفته است ، نیز مشکل است .
فلذا از همین حالا فرض میکنیم که اینجا را هفت نفر مینویسند تا اگر فردا پس فردا کاشف بعمل آمد که اینها را مادر بیزقولک ننوشته و پدر بیزقولک نوشته ، دچار یاس فلسفی و خلا عاطفی و اعتماد به گا رفتگی نشویم .
از طرف خود و سایر سوسولانی که از ناباوری اینجا اعتماد آرزو میکردند!

بهزاد گفت...

نوشته ها قدیمت و وبلاگ قدیم کجاس بخوام بخونم؟

آباژورمن گفت...

من که اونموقع هنوز به دنیا نیومده بودم! اما اگه بودم جز دسته اول میبودم!! فقط ممکن بود اولش عاشق اون دختر 18 سالهه بشم بعدش که میدیدم یه بابای سیبیل گنده داره فرار میکردم...

نمیدونم اونموقع چطور مینوشتی اما الان که خیلی خوب مینویسی و باور پذیر...اصلا علاقه ای ندارم بدونم اینا واقعیه یا الکی من باور دارم و میخوام باهاش پیش برم...
منم هوس کردم قبلی هارو بخونم!!!

سورنا گفت...

خارخاسک همیشه یک وبلاگ خاص بوده برای من. مثل بقیه وبلاگ ها نبوده. هر وقت که در یک شخصیت فرو رفتید و داستانهایش را گفتید، من هم با آن شخصیت زندگی کردم. با خوشحالیش خوشحال شدم. با غمش، غمگین شدم. گرچه از زیادی مرموز رفتار کردن و رو راست نبودنت دلگیر میشوم، ولی باز هم مثل همیشه دوستت دارم.
همچنان معتقدم که یک انسان فوق العاده و قابل تحسین هستید. یک دوست خوب برای کسانی که شانس آشنایی با شما را داشته اند.

sherry گفت...

همینجوری بی خودی الان بهت سرزدم و نمی دونم چرا! اما چیزی که می خواهم بهت بگم از این بی خود سر زدن و خوندن و کامنت گذاشتن مضحک تر است، و آن هم اینکه، تا حالا هر نقشی می گرفتی برام مهم نبود و از اول هم گفتم می خونمت چون خوندنی می نویسی، بعد از اینکه جدیدا دوباره نوشتی کم کم ک دیگه نخوندمت چون دیگه مثل سابق خوندنی نمی نوشتی. اما الان چیزی که می خواهم بگم فقط این است تا به حال هم نگفته بودم، "خودتی"! شاید یک بار برای اولین و آخرین بار هم باشه که داری راست میگی اما من بیشتر از همیشه این حس رو گرفتم که نیست و برای همین هم اولین بار است که بهت گفتم خودتی.
به هر حال امیدوارم هر جوری هستی خوشت باشه.
راستی کار خوبی می کنی که نوشته های سابقت رو دسته بندی می کنی و می خوای واسه خواننده هات به نمایش بگذاری. مطمئنم لذت می برند.
شاد و سلامت باشی

نسيم گفت...

ممنون كه پرده برداري كردي! قديمو نميدونم ولي الان كه حرف نداري.كمي قاطي كردم ولي با توجه به اون داستان خفاش شب مطمئنم كه يك عدد خانوم شجاع باهوش هستي.دوست دارم.

sara گفت...

خیلی از مطالب وبلاگتون رو خوندم و لذت بردم. از این به بعد میخونمتون

فرشید گفت...

سلام
بعد از چند تا مطلب معمولی بلاخره یه چیز زیبا نوشتی.نزدیک به نوشته های خانمی با شوهر خیانت کارش. طنزی محکم، قابل باور و ملموس با کلماتی ساختار شکننانه از نظر عرف جامعه. از این نظر برام جالبه که ما اکثرا اینطوری هستیم اما وقتی به هم میرسیم با ماسک زدن سعی در پنهان کردن خودمون داریم. البته این یه نظر شخصیه.

شاپرك گفت...

واي خدا جون من بالاخره (البته اميدوارم) فهميدl اينجا چه خبره . خوب يه موقع‌هايي آنا بودي يه مدت نخوندمت ، شدي آقا ، حالا كه دوباره دارم مي‌خونمت شدي خانوم ، نخندي بهمها با خودم گفتم اين اسم خارخاسك هفت دنده چقدر طرفدار داره كه همه دلشون مي‌خواد با اين اسم بنويسن (نازي دلم برا خودم سوخت) خلاصه اينكه خدا خيرت بده كه خودت رونمايي كردي تا قبل از اينكه ما سر از تيمارستان در بياريم .

خارخاسک هفت دنده گفت...

با تشکر از همه و پوزش از آنهايي که از خارخاسک هفت دنده انتظار صداقتي بيش از ساير وبلاگ نويسها داشته اند . اينجا ايران است مرز ميان دروغ و راست کشک است و پشم است و همين .

ALI TAJADOD گفت...

من قانع نشدم لطفن پرونده را بفرستید کمسیون مربوطه بلامی سر :)!

به روایت یک زن گفت...

ای خارخاسک هزار چهره پلید :دی

خارخاسک هفت دنده گفت...

متشکرم سورنا . از این که مرا دوست خوبی خوانده ای امیدوارم اینطور باشد .

ناشناس گفت...

چه قدر احساساتی اید شما ها هه هه هه

ماشالاخوان گفت...

خارخاسک جان من که نفهمیدم شما اصلا زنی مردی اصلا انسانی یا جن و پری؟!!!
ولی می خونمت چون خیلی خوب می نویسی!!!
عالی
ما از نوشته هاتون هم لذت می بریم هم ما رو به فکر می اندازن. موفق تر باشین
ولی عجب قلم زیبایی دارین
ابتدا قلم زمن سپس از قلم گرفته ای مرا!!!

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...