۱۴ فروردین ۱۳۸۹

آنچه گذشت از زندگی من

قسمت رمانتیک زندگی من این است که;
پدرم یک افسر ارتش شاهنشاهی بود و مادرم یک نیمچه شاهزاده قجری
پدر شوهرم یک کارگر ساده کارخانه و مادر شوهرم دختر خانواده ای از معماران اصفهانی
مادرم همیشه کلفت دارد و عشقش خواندن قرآن و تعقیبات نماز است ودست به سیاه و سفید نمی زند .
مادر شوهرم هنوز که هنوز است خودش نرده های خانه اش را رنگ می زند و عشقش باغچه و گلدانهایش هستند و نماز هم نمی خواند .
اقای خانه مرا دید و عاشقم شد و با هزار بگیرو ببند با من ازدواج کرد.
قسمت تراژیک زندگی من این است که تا با آقای خانه بحثمان می شود می گوید : فکر نکن اینجا خونه ی باباته.از کلفت و نوکر هم خبری نیست خودت باید بشوری و بپزی و بسابی می خواستی من را تور نزنی .

قسمت فیلم فارسی زندگی من هم این است که من به پهنای صورتم اشک می ریزم و می گویم : باشه آقا هر چی شوما بگین من فقط می خوام سایه شوما بالای سرم باشه  و می پرم برای آقامون اینا چای می آرم .

۲ نظر:

ناشناس گفت...

جالب است. در زندگی و نوشتن موفق باشید.

آفتاب پرست گفت...

راستش اون موقع که عینک رو دادی آقای خونه پاک کنه باید به اینجاش هم فکر می کردی !!!

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...