نه حوصله دارم نه خوابم می آید این وقت شبی . آقای خانه هم بی خواب شده اند نشسته اند کانالهای ضایع را قفل می کنند .
بیزقولک صبح از حیاط یک پروانه با بالهای سفید و زرد و خطهای سیاه و آبی گرفته است . انداخته پروانه را داخل یک شیشه گذاشته روی میزش تا فردا به قول خودش تشریحش کند . دلم ریش می شود پروانه را می بینم با بال زدنهای نا امید داخل شیشه مایونز . به آقای خانه می گویم : این بچه امروز پروانه زندانی می کند لابد فردا می خواهد برود کفش دوزک ها را سنگ باران کند .آقای خانه می گوید : بچه است دیگر ؛ دخترها عاشق پروانه اند .
من می گویم : مگر پروانه ها چند روز عمر می کنند که دخترهای عاشق حق داشته باشند عمرشان را کوتاه کنند .
چقدر دلم گرفته است برای اسارت پروانه .
نمی دانم در مغز کوچکش خدایی هست ؛ دعایی هست ؛ اما می دانم حتما رویای آزادی هست .
بروم آزادش کنم به امید آنکه دیگر کسی پروانه ها را اسیر نکند . کفش دوزک ها را سنگ نزند .
بروم آزادش کنم به نیت آنکه خدا در این شب ماه رمضان دعای پروانه ها را اجابت کند برای آزادی .
۲۸ نظر:
حتما رویای آزادی هست ... زیبا بود
ای ی ی تو تا الان بیداری!
خیلی لطیف نوشتید لیدی جان. بخشی بزرگی از درونتان که کمتر این طرف ها پیدایش می شود این را نوشته بود گمانم. بخشی شفافی که اغلب در سایه است...
احتمالن حواست به عواقبش نبوده ها!دخترت پا میشه میبینه پروانش نیس و ........
انقد دوست دارم نوشته ها!
با اون اسمت!
ادمو یاد ترمودینامیک میندازه!
گریه ام گرفت
قورباغه رو سنگ می زنند.
کفش دوزک خیلی کوچیکه واسه سنگ زدن.
نه؟
البته زمان ما که این طوری بود.
;-)
به امید روزی که تمام پروانه ها آزاد گردند و رها. و هوای آزادی در سراسر جهان گسترده باشد.
بهترین کار ممکن و انجام دادی .
الان بهترین زمانیه که میتونی به بچه هات یاد بدی که همه موجودات عین خودشون حق حیات دارن . و طوری یادشون بده که هیچ وقت فراموش نکنن که حتی خدا دعایی که یه پروانه درحقشون بکنه رو میشنوه.
ممنون به خاطر نوشته های قشنگت .
دل من در دل شب خواب پروانه شدن میبیند
امیدوارم...
به کودکت، به دوستت، به خیابان،
و به آن "شب"،
شیرینی آزادی پروانه ها را بیاموز
دعای پروانه ها مستجاب می شود
آیا میدانستی
چیزی به صبح نمانده؟
آزاد كن ولي خودتون ميدونيد چون احتمالا بعدش بايد واسه دلجويي از بيزقولك ورژن هاي جديدتر سيمز بخريد!
عالي بود...به اميد اينكه كسي به كفش دوزك ها سنگ نزنه!
خوبه حالا هوس رستوران ایتالیایی نکردی شبیه :) :)
بنویس واسم بیزقولک چیکار کرد صبح که بیدار شد
آخ آخ مهندس پنگول راست میگه زمان ما یه فیلم بود که توش میخواستن یه قورباغه یا لاک پشت بود با سنگ بزنن چقدر من از اون فیلمه بدم میومد تمام مدت دلم می خواست اونجا بودم با چوب اون پسرا رو می زدم و اون حیوون بیچاره رو فراری می دادم
حالا صبح جواب تشریح کننده رو چی دادی؟
دختر شما خودش باید تشخیص بده (البته به توصیه شما) که پروانه را آزاد کنه در غیر اینصورت تاثیر آزاد سازی پروانه شاید معکوس باشد. در ضمن زندگی شامل مرگ و زندگی و کنجکاویهای کودکانه است و نباید به سادگی از کنار کنجکاویهای کودکانهاش گذشت
به پستت بی ربطه ولی چقدر خوب شد که فونت نوشته ها رو تغییر دادید.اینطوری خوندنشون اسونتره!
خوش باشید
درود.
پیدا کردن کسی که شبیه تو می نویسد اما خیلی بهتر و عالیتر سخت است.اما سخت تر این است که او را بیابی و بعد نتوانی به او بگویی که دهن سرویس تو چرا اینقد خوب می نویسی که من از نوشته های خودم بدم بیاد؟
دمت گرم.
واقعا محشر بود.با اجازه لینکت میکنم.
درود
بانوي آزاده به اميدي آزادي ايران پاينده ايران
متشکرم کلاغ شورشی کاش می دانستی که من هم از نوشته های خیلی ها بیشتر از نوشته های خودم لذت می برم .
واقعاً زيبا بود مثل هميشه گاهي فرداش ميفهمم نكتهاي كه مي خواي بگي چيه
به اميد اون روز
اگه بیزقولکی نباشه که پروانه رو بگیره بکنه تو شیشه مایونز ، مامان خارخاسکی نیست که نصفه شب بیاد واسه ما از ازادی بگه ....
ما هم مث اون پروانه هرزگاهی یه ضربه ای به شیشه میزنیم ....
همين که مي فهمي خوبه محمد بعضي ها اصلا نمي فهمن .
آخ دستت درد نكنه آزادش كردي.
من همينجا دلم گرفت از اسارتش.
مرسي.
سنگ سار زندگی سگی اخوند
اخوند قوانین احد دقیانوس زندان بازداشت هرچند من انقدر توی چاه مستراب بودم که بوی گوه برام طبیعی شده ودیگه عذابم نمی ده ولی بعضی وقتا بعضی چیزا بهم یاداوری می کونن که توی چاه دارم زندگی می کونم و بادماغم دباره بوی گند احساس کردم و مزه لجن و کثافت زیر دندونم اومد من نااومیدم ناامید کسی پیدا میشه شیشه ها رو ورداره پروانه هارو ازاد کنه که ماهم ازپروانه ها روی گل نشستنو یاد بیگیریم از این کثافت در بیایم ای خارخاسکها شیشه هارا برداریدضعیفهایی مثل من نمی تونن بشکنن
بعد صبح که بیزقولک بیدار شد چیزی نگفت؟
یادم میاد زمان بچگی تو پستوی خونه پدری یه تفنگ بادی بود که آرزوی تیر اندازی باهاش رو مدتها در دلم داشتم تا اینکه بالاخره یکروز اونو آوردم بیرون و ساچمه گذاشتم ویک گنجیشک زدم... .
و هنوز پس از سالها عذاب اون جان کندن و بال بال زدن با من است.کاش ما به ظاهر انسان ها قبل از عمل فکر میکردیم.حالا فرقی نمی کند این عمل زدن یک پرنده یا پروانه باشد یا چرخاندن قلم به حبس یا اعدام یک انسان,یک حیوان,یک گیاه.
تحت تاثیر قرار گرفتم...
ارسال یک نظر