۲۴ آذر ۱۳۹۴

دو شنبه 24 فروردین


آه پروردگار عزیزم، می خواهم یک چیزی را برایت فاش کنم که ممکن است خودت تا به حال فهمیده باشی، چون تو در دل تک تک بندگانت هستی و اگر بنده ای بخواهد لااقل در دلش چیزی را از تو پنهان کند شاید فقط مدت کوتاهی بتواند چیزی را مخفی کند. من می خواهم چیزی را به زبان بیاورم که فکر نمی کنم زیاد جالب باشد، چون می ترسم، می ترسم اگر کسی در آینده بخواهد این را بخواند ... یا اگر تهمینه یا مامان باز هم بخواهند فضولی کنند و این چیزها را بخوانند!... نه،  چرا باید بترسم؟  این که گناه نیست اگر من کسی را دوست داشته باشم. می دانی خدایا؟  با تو هستم، نه با مامان یا تهمینه! خدایا باید به تو بگویم که دوست داشتن من خود به خود گل کرده است و من عاشق کسی شده ام که تازه بعد از دیدن او و گذشتن یکی دو روز روش! من فهمیده ام که دوستش دارم و ازش خوشم آمده است.  البته این را هم بگویم من دیوانه اش نیستم ولی می دانی؟ میان پسرهایی که تا به حال دیده ام، شاید فقط او را دوست داشته باشم. آن هم خیلی کم. راستش، اگر راستش را بخواهی خدای عزیزم، من فقط به خاطر اوست که می خواهم مطابق برنامه ریزی که چهارشنبه ریخته بودم ولی تا به حال به آن عمل نکرده ام، عمل کنم. فقط به خاطر اوست که می خواهم درس بخوانم. چون می خواهم از او برتر باشم! می خواهم آن قدر درس بخوانم که یک ضرب قبول شوم تا بعد بتوانم سه ماه تعطیلی بدون آن که مجبور باشم تجدیدی هایم را بخوانم با خیال راحت به او فکر کنم. همه شبها و روزهایم را به او فکر کنم و تمام خصوصیات او را زیر ذره بین بگذارم، خدای من، من یک دختر عاشق شده هستم و البته این تنها من نیستم که عاشق شده ام؛ خیلی های دیگر هم هستند. دنیا این همه عاشق دارد یکیش هم من هستم. البته خدایا نه این که فکر کنی من در حال حاضر تمام خورد و خوراکم را از دست داده ام و با خیال او شب و روز آرام ندارم. خیر! من فکر می کنم دوست داشتن من خیلی خیلی ساده است و خیلی ساده تر از آن چیزی است که فکرش را می کنی. نباید خیالت را مشوش کنی، نه راحت باش! من بی قرار او نیستم این طور نیست که من بخاطر او مجبور باشم مثل  مجنون خانه را ترک کنم. من فقط دلم می خواهد باز هم ببینمش و این فقط، بخاطر آن است که من خیلی کنجکاو هستم که ببینم او هم می تواند من را دوست داشته باشد؟ چون من یک لحظه احساس کردم او هم ممکن است به من علاقه ای داشته باشد. یعنی نه علاقه ی علاقه به آن شکل. بلکه حداقل سعی کرد من را یک نظر نگاه کند و خوب اگر کسی یک نظر آدم را نگاه کند ممکن است علاقه ای هم در او تولید شود. البته این برای من کافی نیست. من زیاد به این توجه نمی کنم که یک نفر مثل فرهاد که شیرین را دوست داشت  من را دوست داشته باشد، ولی می تواند حداقل من را یک کمی مثل یک ستاره ای در دور دست دوست داشته باشد.

۱ نظر:

بابک گفت...

جلوتر را نخوانده ام
حدس می زنم برادر نقاش مریم؟
خیلی بامزه بود حرف زدن معمولی با پرودگار عزیز

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...